فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فافایی

لالایی، آهنگ مادرانه

  چراغ‌ها خاموش شده‌اند، تنها سوی کم یک نور افتاده است روی سایه دیوار، توی دیوار سایه مادر و یک نوزاد آهسته راه می‌روند، صدایی نیست، جز صدای زمزمه مادر که توی گوش‌های کوچک یک جگرگوشه، زمزمه می‌کند« لالا، لالا، گلم باشی، تو درمون دلم باشی، بمونی مونسم باشی، بخوابی از سرم واشی، لالا، لالا» لبخند روی لب‌های شما هم نشست؟! بدتان نمی‌آید کسی باشد که بوی شیر بدهد تا شما برایش لالایی بخوانید یا شاید هم هوس کرده‌اید بخوابید روی پا‌های مادر؟! بعد انگشت‌های پیری که مثل آن روزها دیگر جوان نیست بلغزد لای موهایتان و بخواند «لالا، لالا، گل پونه...»بله، لالایی این موس...
26 فروردين 1391

بدون عنوان

سلام به فرشته کوچولوی خودم عزیزم،هر روز که میگذره مامان بیشتر دوست داره با رفتارهای جدید خودتو عزیزتر میکنی این روزها فوت زیاد میکنی حرف بببببببب رو زیاد میگی بابا ذوق میکنه میگه دخترم داره میگه بابا روی چهار دست و پا میمونی ولی نمیتونی حرکت کنی. میری عقب میای جلو،عقب،جلو عقب،جلو. تا اینکه خسته میشی و یهو پهن میشی رو زمین برنامه کودک مورد علاقت هم مل مله. خودم هم دوستش دارم با هم نگاه میکنیم. با تو تلویزیون نگاه کردن یه چیز دیگه است. ...
23 فروردين 1391

فافای مریض

فافا جان چرا خوب نمیشی الان یک هفته است مریض شدی دو بار بردیمت دکتر البته خدارو شکر امروز یه کم بهتر بودی دیروز هم که واسه قد و وزنت رفتیم مرکز بهداشت  قربون قدت بشم  عزیز مامان،قدت شده ٧٤سانت وزنت شده ٩کیلو و٢٠٠گرم واسه همینه که مامان وقتی بغلت میگیره اینقد خسته میشه. کله گنده ی من دور سرت هم شده٤٤ سانت   خلاصه همه چیزت عالیه رشدت کاملا طبیعیه من خیلی خوشحالم فقط دوست دارم زودتر خوب بشی که ببرمت بیرون که از این هوای بهاری لذت ببری ...
19 فروردين 1391

سیزده بدر

امروز سیزده بدره،ولی ما موندیم خونه تا مراقب فافا جان باشیم. دو سه روزه که سرما خورده. آبریزش بینی داره و یه کم سرفه میکنه. دیروز من و بابا بردیمش دکتر. وقتی دکتر خواست گلوشو ببینه گریه هاش شروع شدن مطب رو گذاشت رو سرش. دکتر گفت چیز مهمی نیست. فقط واسش یه شربت سرما خوردگی نوشت. اینجا هنوز هوا سرده. بخاطر دختر گلمون از گردش روز سیزده بدر صرف نظر کردیم. امیدوارم حالش زودتر خوب بشه. ...
13 فروردين 1391

7 ماهگی فافا

دختر قشنگم 7ماهگیت مبارک. فافا جان،عزیزم،امروز 7ماهه شدی. دیگه راحت میشینی. روزی دو سه بار غذا می خوری. دستاتو که می گیرم بلند میشی.  خیلی خوشحالم احساس میکنم بزرگ شدی.   ...
10 فروردين 1391

بدون عنوان

دیروز بعد از ظهر بابا بزرگ اینا واسه عید دیدنی اومدن خونمون. فافا جان خیلی خوشحال شدی.عمه ها و بابا بزرگ حسابی  سر گرمت کردن. شام هم سوپ خوردی ،از همیشه بیشتر. واسه غذا گریه میکردی.همه بهت می خندیدن. مهمونا آخر شب رفتن. دختر گلم هم خوابید. یکساعت بعد با گریه از خواب بیدار شدی. بزاق دهنت زیاد شده بود. شیر که می خوردی خفه می شدی. خلاصه تا صبح هر ساعت بیدار می شدی. خیلی نگرانت بودم صبح اولین کاری که کردم بهت نبات داغ دادم. بعد یکساعت خدارو شکر سر حال شدی. مطمئنم که از سوپ بود. امیدوارم دختر عزیزم دیگه هیچوقت تو خوردن زیاده روی نکنه. ...
9 فروردين 1391

بدون عنوان

 فافا جان دیشب با هم بازی میکردیم که برای اولین بار صدای گگگگگ....رو از دهن قشنگت شنیدم. خیلی خوشحال شدم بهم خیره شده بودی و لبخند می زدی.شاید می دونستی که  مامان چقدر خوشحال شده. به اندازه ای که اشک تو چشمام جمع شده بود. گرفتمت بغل و بوسیدمت و خدا رو شکر کردم .بابا خواب بود.کلی سر و صدا کردیم بیچاره از بس خسته بود اصلا بیدار نشد. همش منتظرم که باز صدای گگگ..  دربیاری ولی انگار هیچ خبری نیست. ...
8 فروردين 1391

اولین نوروز فافا

سلام دوستای خوبم. عیدتون مبارک.   من  اولین سال تحویلم رو خونه ی بابا بزرگم بودم. 6ماه و 20 روزم بود. می تونستم راحت بشینم چون می خواستم سفره ی هفت سینو بهم بریزم بابام بغلم گرفت. همه ی تلاشمو می کردم سبزه ها رو بگیرم اما مامانم اجازه نمی داد. تا حالا کلی عیدی گرفتم.   ...
6 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فافایی می باشد